روح و روانم تیکه پاره است... امروز برای بار چندم حتی نتونستیم خداحافظی کنیم و صحبت مون رو تموم کنیم. دلم تنگه و تحت فشارم از همه طرف مخصوصا استاد راهنمای لعنتی که زندگیم رو جهنم کرده. امروز یکم به پدر توضیح دادم که چقدر افکار مسخره این آدم باعث فشار زیاد روی من و جلو نرفتن کار شده. حداقل حس سبکی داشتم بعدش یکم...من خیلی وقته به این نتیجه رسیدم که EQ بالای من بیشتر از اینکه باعث رشدم بشه مایه دردسره برام:مثلا شاید یه نفر دیگه نفهمه که درسته شرایط اینترنت بده ولی این معلومه که تو نهایت تلاشت رو برای برقراری ارتباط نمی کنی. معلوم بود که بی حوصله بودی نسبت به دفعات قبل و حتی معلوم بود وقتی خیلی از ظاهرم تعریفی نکردی. معلوم بود که حتی اگه اینترنت هم قطع نمیشد باز هم خیلی قصد موندن و شنیدن حرف های من رو نداشتی و اینکه برای زنگ زدن به من بعدش هم خیلی تلاشی نکردی. با این همه، اینم معلوم بود که سعی کردی مطمئن شی حالم خوبه حتی اگه بازم وقتی شروع کردم به درد دل کردن به بدترین شکل جواب دادی - محبتت عمیق نبود و دنبال تموم کردن بحث بودی و این به من حس خفه گی میده. شاید اگه خیلی از این سیگنال ها رو راجع به تو و بقیه آدم ها نمی گرفتم زندگی شاد تری داشتم. کلا تو زندگی هرچی کمتر بفهمی خوشحال تری متاسفانه. این رو تازه متوجه شدم که : من همیشه اول میرم... با اینکه تا به حال فقط یه رابطه رو تموم کردم ولی مطمئنم حتی اگر دیر شده باشه ولی من اول میرم چون من میدونم که تمام تلاشم رو برای حفظ یه رابطه یا بهبودش انجام میدم وقتی طرف مقابلم برام انقدر مهم میشه، زود میفهمم کی من رو به خاطر خود خودم و با همه ی ویژگی های خوب و بدم دوست داره و کی میخواد من رو به اون شکلی در بیاره که خودش میخواد. هیچ وقت کل نامه...
ما را در سایت نامه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : gadfly1994 بازدید : 75 تاريخ : چهارشنبه 14 دی 1401 ساعت: 17:33